پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

ساعت

    مامان : باران جونم ، ساعت چنده؟ باران : سه...سه...سه... مامان :     مگه میشه اینروزا شما رو نچلوند ، مامانی؟     از دیوار صاف هم بالا میری مامان...هزار ماشالله...   مادر بفدای لبخندت که همیشه رو لباته... عاشقتیم........همین.....     ...
25 آذر 1391

پرنسس 1 سال و نیمه من

  در دانه مادر  ؛ با لطف بیکران خدای مهربون 18 ماه از زندگی شما گذشت... و الان شما یه خانوم 1 سال و نیمه هستی..چقدر زیبا.... امیدوارم خداوند لحظه ای نظر از روی شما فرشته مهربونم برنداره ... شنبه با مامان جون رفتیم و واکسنت رو زدیم و شما فقط یه کوچولو گریه کردی... برای من میتونم بگم واکسن 18 ماهگی شما راحتترین واکسن بود... تا غروب با استامینوفن پیش رفتیم... بعد از اون با ش ی ا ف دیکلوفناک حسابی رو فرم بودی و کلی شیطنت کردی ... شب هم خیلی راحت خوابیدی.. تند تند تبت رو کنترل میکردم... ساعت 2:30 شب دوباره یه مقدار تب کردی و دوباره یه نصف ش ی ا ف برات گذاشتم و پرونده واکسن 18 ماهگی به همین راحتی تمام شد.... صبح...
21 آذر 1391

تقلید

  ماهروی زیبای من ؛   این روزها کارت شده تقلید  و تقلید... این تقلید کردنها شیرینترت کردن برای ما.. از کتاب خوندن مامان تقلید می کنی...جدول حل کردن...آرایش...و...... اون شب با زحمت و تلاش فراوان میخواستی مثل بابا روبروی تلویزیون دراز بکشی و هرکاری میکردی پشتت سمت تلویزیون بود و کلی یواشکی لبخند زدیم به این کارت..   و بالاخره با کمک بابایی موفق شدی... برای من تا این لحظه بهترین داده خداوندی ..... عاشقتم زیبای من.....   ...
21 آذر 1391

باربا.....

  مامان : اسمت چیه مامانی؟ باران : باربااااااااااااا... لبخند میزنم و دوباره میپرسم... باران : باربااااااااا.... مامان : عزیزم بگو باران...باران....بگو... باران : باریااااااااان (با تمام تلاشت) مامان : آفرین دخملم...(و میدونم که چند دقیقه دیگه بپرسم باز هم میگی باربااااااااا)   و من این روزها عجیب عاشق باربای دوست داشتنی خودم هستم...   فرشته مهربونم ؛ این روزها چقدر داره سریع می گذره...چقدر سریع داری بزرگ میشی... خیلی حس خوبی دارم از اینکه می بینم حرفهای منطقی مامان و بابا رو گوش میدی و سرت رو به علامت تایید تکون میدی و قبول می کنی...   من با تمام وجودم اطمینان دارم روزی زنی خواهی شد بی نظی...
14 آذر 1391
1